پاتوق عاشقای دل شکسته

پاتوقی واسه تمام عاشقای دل شکسته ی دنیا

همبازی فراموشم کن!

در این چند صباح باقی مانده از عمرم  میخواهم تنها باشم.
دیگر بس است هر چه غم دلتنگی و غصه فرداها را تحمل کردم.
با اینکه بی تو بودن برایم سخت است ، اما تو هنوز معنای عشق را نمیدانی.
نمیدانی چگونه باید با من باشی ، هنوز نمیدانم که در قلبت چه میگذرد.
نمیدانم در این مدتی که با هم بودیم مرا دوست داشتی یا نداشتی .
دیگر صبرم به پایان رسیده ، مرا فراموش کن.
میدانم که برای تو بهترین نبودم ، اما هر چه بود عاشقترین بودم .
میدانم که عشق رویاهای تو نبودم ، اما هر چه بود برایم عزیزترین بودی.
اگر لایق تو نبودم مرا ببخش ، هر چه بودم یک دلداده بودم .
کسی بودم که شب و روز به یاد تو لحظه های سرد دور از تو بودن را با تمام سختی هایش گذراندم.
نمیخواهم بگویم برای تو اشک ریختم ، این اعتراف تلخیست اما بدان که دیگر اشکی در چشمهایم نمانده که برای تو بریزم.
شاید در دلت بگویی که من لیاقت عشق تو را نداشتم ، بی رحم نباش ، اگر میدانستی آنگاه که با تو بودم در قلبم چه میگذشت تا ابد از حرف خویش پشیمان میشوی .
میدانم روزی خواهد آمد که در حسرت عشقم بنشینی و با خود بگویی ای کاش قدرش را میدانستم ، اما آن روز دیگر خیلی دیر است.
با اینکه گفتنش سخت است ، با اینکه حقیقت تلخیست اما چاره ای جز باورش نیست ::: برای همیشه فراموشم کن.
برو معنای عشق را یاد بگیر و بعد عاشق شو ، تا معنای عشق را نفهمیدی کسی را عاشق خودت نکن ! عشق احساس پاکیست که تو آن را بازیچه قرار دادی ، تو در این بازی تلخ یک همبازی را از دست دادی ، قلب همبازی ات را شکستی ، اشکش را در آوردی و بعد  آن را متهم کردی.
اگر همبازی خوبی برایت نبودم مرا ببخش ، اگر فکر میکنی لایق نبودم به دنبال کسی باش که لایق تو باشد .
نیمی از عمرم  در آتش عشقت سوختم ، بگذار در این دو روز باقی مانده در آتش تنهایی بسوزم . مرا فراموش کن .

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: دو شنبه 1 اسفند 1398برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مرگ شیرین

حالا که لحظه به لحظه در این روزهای سرد زندگی به یاد تو ام ، حالا که تمام زندگی ام تو هستی و یاد و خاطرات با تو بودن ، حالا که قطره های اشکم را فدای عشقت کردم ، دین و ایمانم را به خاطر تو زیر پا گذاشتم مرا از یاد نبر.
حالا که در مقابل سختی ها ایستادم ، در برابر باد فاصله ها شکستم ، در آتش عشقت سوختم و فریادی نزدم مرا از یاد نبر .
کاش آن لحظه که میدیدی من پریشانم ، میفهمیدی که دلم را شکسته ای ، اما من در آن لحظه تنها سکوت کرده بودم .
آنقدر تو را دوست دارم که دلم نمیخواهد تو نیز مانند من پریشان شوی.
دلم را شکستی ؟ فدای قلبت عزیزم ! اشکم را در آوردی ؟ فدای آن عشق پاکت ای بهترینم.
حالا که دیگر هیچ چیز جز تو از خدا نمیخواهم ، حالا که دیگر قید همه کس را به خاطر تو زده ام مرا از یاد نبر .
فراموشم نکن که اگر از یاد تو فراموش شوم ، از خاطر زندگی نیز فراموش خواهم شد ، بگذار ساده تر بگویم تا بفهمی ، و بدانی که بدون تو هرگز .
حالا که بی تو بودن را حتی در خواب نیز نمیتوانم تصور کنم ، حالا که اسیر قلبت ، وجودت ، و عشقت شده ام مرا اسیر تنهایی نکن ، مرا راهی سرزمین بی کسی ها نکن .
حالا که کار من از کار گذشته و راهی جز عاشق ماندن ندارم بگذار همان یک ذره غرور که در دلم مانده را بشکنم و بگویم که به خدا خیلی دوستت دارم ، مرا تنها نگذار عزیزم ، بدون تو نمی توانم که بمانم ، نفس بکشم ، زندگی کنم … نمیتوانم.
حالا که همه زندگی ام شده ای ، حالا که تمام هستی ام شده ای ، حالا که بودنت برایم حیات است و نبودنت برایم مرگ لحظه هاست  مرا تنها نگذار عزیزم.
مرا از یاد نبر ، مرا در به در کوچه پس کوچه های غم و تنهایی نکن.

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اگر می توانستم

اگر میتوانستم بروم ، میرفتم .
اگر میتوانستم قلبت را بشکنم ، دوایی برای درد قلب شکسته خود می یافتم.
اگر میتوانستم تو را به بازی بگیرم ، قلب من اینک بازیچه ای کهنه نبود.
اگر میتوانستم اشکت را درآورم ، اول از همه اشکهای خودم را پاک میکردم.
نه عزیزم من از تو دلشکسته ترم ، بیش از این مرا پریشان نکن ، من از تو خسته ترم.
اگر میتوانستم بدون تو بمیرم ، تا به حال صدها بار مردم ولی زنده شدم ، به عشق تو بیخیال آن دنیا شدم .
به تو عادت نکرده ام ، به عشق خیانت نکرده ام ، کاش میتوانستم فراموشت کنم ، تا امروز خودم یک فراموش شده نباشم ،تا امروز اسیر غصه ها نباشم ، دلتنگ و آرزو به دل نباشم ، به امید فردا نباشم ،فردا نیز مثل امروز سخت میگذرد نمیخوام بیش از سردرگم و پریشان باشم.
کاش میتوانستم رها شوم از زندان تو، دوباره بشکن قلبم را که حکم آزادی در دستان توست.
کاش میتواستم رها شوم ، خاک پای سرنوشت را ببوسم و از زندان تو آزاد شوم.

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ناله عاشقی

گفت تا آخرش با تو میمانم
گفتم آخرش کجاست؟
گفت آخر دنیاست
گفتم آخر دنیا کجاست؟
گفت از نگاهم پیداست
گفتم نگاه تو، رو به کجاست؟
گفت نگاهم رو به پایان زندگیست
گفتم پایان زندگی کجاست؟
گفت لحظه ای که از عشقت میمیرم
……
مدتی گذشت ، او مرا تنها گذاشت ، قلبم بی صدا شکست.
میدانستم آخرش همینجاست، جایی که برایم آشناست.
همان زندان غمهاست ، فریاد شکستنهاست.
گفتم اینجا همان لحظه ای بود که از عشقم میمیری؟
گفت سرنوشت من و تو از هم جداست.
گفتم این بهانه است ، قلب من بازیچه دلهاست.
گفت تقصیر خودت بود ، عشق در قصه هاست.
گفتم اگر عشق در قصه هاست ، پس چرا با من عهد بستی.
گفت تو اشتباه کردی که به پای من نشستی.
سکوت کردم…
اشک ریختم و ناله جدایی سر دادم.

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

میترسم

میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم
نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم.
میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ،
میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم.
مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم ،
تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم.
میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم ، نمیخواهم در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم.
دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا از تو بگیرد، میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد.
بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا نگاهت کنم ، بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم.
میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد.
یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید.
تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است.
تنها حسرت من در آن لحظه نگاه به چشمهای زیباست است.
در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم ، گرچه سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن، اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت.

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

روز تنهایی

دستهایم خالی ، شانه هایم پر از نیاز ، قلبم تنهای تنها ، سهم من از عشق ،آوارگی در سرزمین عشق
گرچه در کنارم نیستی اما امروز نیز مثل روزهای دیگر برایم روز عشق است.
گرچه مرا تنها گذاشتی و رفتی اما هنوز در آسمان آبی عشق تنهای تنها پرواز میکنم.
نام مقدس تو هنوز در قلبم است ، به یادت هستم و تنها مانده ام به عشق آمدنت.
گرچه آمدنت خیالی بیش نیست ، اما قلب خوش خیالم همیشه به تو امید دارد.
سهم من از روز عشق قطره های اشکم است.
دلم تنگ است ، کاش بودی تا مثل همه عاشقان که دست در دستان هم گذاشته اند و روز عشق را به هم تبریک میگویند ، تو نیز دستهای گرمت در دستانم بود و روز عشق را به تو از صمیم قلبم تبریک میگفتم.
افسوس که نیستی و من امروز تنها باید جشن عشق را در قلب تنهایم برپا کنم
امروز باید بر سر خاکت بنشینم و زار و زار گریه کنم.
چرا نیستی، چرا تنهایم، و چرا اینگونه در غم نبودنت گریانم؟
هنوز هم عاشقم ، هنوز به عاشق بودنم افتخار میکنم و با وجود اینکه نیستی نام تو را از ته دل فریاد میزنم و میگویم دوستت دارم عزیزم.
هر جا هستی صدای فریاد مرا بشنو  و بدان که یک نفر در این دنیا دیوانه وار دوستت دارد!
دستهایم سرد سرد ، چشمهایم خیس خیس ، دلم از دلتنگی ات پریشان است، و تنها آرزویم دیدن چهره ماه تو است!
گرچه در کنارم نیستی اما روزهای عشق همچنان میگذرد و مرا میسوزاند.
دیگر به تنهایی عادت کرده ام ، دیگر از خدا تو را نمیخواهم و بازگشت تو را به سرزمین عشق محال میدانم.
هر جا که هستی بدان که دوستت دارم و بدان که همیشه به عشق تو این زندگی سخت را سخت تر از گذشته سپری میکنم.
آری امروز روز عاشقان است و من بر سر مزار عشق به عزایش نشسته ام.

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شاهد باش

دوباره دلم هوای تو را کرده است،
دوباره دلتنگت شده ام و دلم گرفته است.
برایم بگو از عشق ، تا آرام شود دلم ،  من که جز تو کسی را ندارم ، برایم درد دل کن تا دیگر احساس دلتنگی نکنم.
در کنارم باش تا احساس تنهایی نکنم ، من که تنها تو را دارم ، دلم نمیخواهد احساس بی کسی کنم!
مدتیست که چهره ماه تو را ندیده ام ، لحظه های دور از تو بودن را تحمل کرده ام و از تو شکایتی نشنیده ام.
دوباره دلم هوای تو را کرده است ، دلی که به خیال دیدن تو تنها نشسته است .
در انتظارم ، بی قرارم ، راهی جز تحمل کردن ندارم.
ای زندگی شاهد باش که قلب عاشقم در عذاب است ، یارم در کنارم نیست و همیشه چشمهایم از دلتنگی اش گریان است.
ای زندگی شاهد باش که همیشه به یادش هستم ، در گوشه ای مینشینم و چشم انتظارش هستم.
ای زندگی شاهد باش که عاشقتر از من کسی نیست ، اگر روزی او نباشد جای من در این دنیا نیست.
ای زندگی شاهد باش که تمام لحظه هایم به او فکر میکنم ، ثانیه ها را میشمارم تا صدایش را بشنوم .
دوباره دلم هوای تو را کرده است.
دوباره قلبم به امید تو تنها نشسته است.

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

کاش میدانست

کاش میدانست یکی در این دنیا، او را به اندازه ی یک دنیا دوست میدارد
کاش میدانست که شب و روز به او می اندیشم و آرزو میکنم تصویر
چهره ی ماهش را در آینه ی چشمانم ببینم
کاش میدانست که از دلتنگی او لحظه هایم را با اشکهایم همنشین هستم!
نمیداند که یکی او را دیوانه وار دوست میدارد ، نمیداند که یکی اینجا
خسته و تنها به انتظارش همیشه نشسته است.
کاش میدانست که لحظه هایی که به او می اندیشم ،
یادش آرامش وجود من است .
او نمیداند که همه ی زندگی ام است ،
نمی داند که زندگی ام بدون او تیره و تاراست
کاش در میان همه ، یک لحظه نیز به من نگاه میکرد، تا با نگاهش نفس بگیرم ،
کاش لحظه ای به حرف دلم گوش میکرد تا با حرفم قلب پاکش را از او بگیرم.
کاش میدانست که نگاهم همیشه به ثانیه هاست ،
تا حتی لحظه ای از دور هم او را ببینم ، تا دوباره جان بگیرم ،
میخواهم تا ابد تنها با نگاه به او زندگی کنم و آخر سر نیز بمیرم.
کاش میدانست که با یک لحظه نگاه به چشمانم ، زندگی را به من میدهد.
نگاهم کن که سوی چشمانم به نور چشمان تو بسته است
و نور چشمانت ، روشن بخش قلب تاریک من است.

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تنها حرف دلم

قلبی که به عشق تو میتپد ، چشمی که از دلتنگی تو میگرید، دستی که در حسرت گرمی دستان تو نشسته ، پاهایی که به امید رسیدن به تو اولین قدم را برداشته.
این قلبم است که عاشق تو است ، این چشمهای من است که باران عشق در آن می بارد و این لبهای من است که برایت میخواند شعر دلتنگی را.
وجودم به خاطر فاصله هاست که سرد است ، حضورت در کنارم تنها آرزوی من است، بتاب ای خورشید همیشه تابانم که گرمای تو شامل حال من است.
این قلب من است که بی تاب است ،  سالهاست که گرفتار است ، به درد عشق دچار است ، دوای دردم هستی ، ای تو که تنها دلیل نفس کشیدنم هستی.
دریچه ای رو به خوشبختی باز میکنم و به خیال تو در آسمان تنهایی پرواز میکنم .
بالهایی که به عشق تو هوس پرواز کرده اند ، میرسم به اوج آسمانی که به عشق تو آبی شده ، دل من برای تو ذره ای شده ، دلتنگم و برایت در سقف آبی آسمان مینویسم.
مینویسم تا هر جایی بخوانی آنچه درون قلب من است .
دوستت دارم عشق من این تنها حرف دل من است.

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

زنهدگی قصه تلخیست.....

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صدای گریه

صدای گریه می آید
صدای ناله ی دلی آشفته می آید
صدای تپشهای یک قلب عاشق می آید


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گذشته دلگیر

وقتی فکر میکنم به گذشته ها ، آتش میگیرد باز این دل تنها
وقتی فکر میکنم به آن روزها ، باز هم در قلبم مینشیند آن غم بی وفا


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

با قلبم بازی نکن

حالا که فهمیدی چقدر دوستت دارم عذابم میدهی
حالا که فهمیدی تک تک ثانیه های زندگی ام به یادت هستم
حتی یک لحظه نیز از یادت غافل نیستم دیگر مرا یاد نمیکنی!


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عاشق تنها

هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا
من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

محکوم به دلبستن

به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری
به عشق بودنم آمدی و گفتی عاشقم هستی ، گفتی مثل دیگران بی وفا نیستی و تا آخرش با من هستی
اینک نه تو را میبینم نه عشقی از تو را
اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو را
حالا تنها خودم را میبینم و چشمهای خیسم را ، اینک تنها قلبی شکسته را در سینه حس میکنم که
بدجور پشیمان است که چرا به تو دلبسته
چرا با تو عهد عشق را بست ، عشق تنها یک ( کلمه ) بود نه آن احساسی که تا ابد ماندگار بماند
آمدی و یک یادگاری تلخ در قلبم گذاشتی و اینک هوای قلبم را با حضورت سرد کردی
شب که میرسد خیس است چشمهای خسته ام ، از فردا بیزارم دلم نمیخواهد کسی بفهمد که
دلشکسته ام
نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم ، غروب همان آتشی است که در این لحظه های تنهایی بیشتر
میسوزاند دلم را
گرچه نمیتوانم ،اما نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم ، نمیخواهم دیگر یک لحظه نیز در فکر حال و هوای
رفتنت این لحظه های سرد را با گریه سر کنم
خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم ، خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم ،اما نمیتوانم!
آینه را از من دور کنید ، طاقت ندارم ببینم چهره ی پریشانم را
پنجره را ببندید ، تحمل ندارم ببینم آن غروب پر از درد را
اگر تا دیروز محکوم به تنهایی بودم ، اما اینک محکوم دلبستن به یک عشق دروغینم، تا به امروز در
قلب بی وفای تو حبس بود، از این لحظه به بعد نیز باید در زندان تنهایی حبس ابد باشم
میخواهم در حال خودم در همین زندان تنها باشم …
شاید بتوانم فراموشش کنم…

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلتنگی بی پایان


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

در انتظار تو


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلم برایت تنگ شده


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

برگرد

روزهای خوب باهم بودنمان گذشت … روزهایی که با چند خاطره تلخ و شیرین به سر رسید و تنها یادگار از آن روزها یک قلب شکسته برجا ماند..
روزهای شیرین عاشقی گذشت و امروز من تنهای تنهایم ، گذشت و اینک دلم هوای تو را کرده است…
دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان!
دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است…
کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد ، کاش دوباره می توانستم آن صدایی که شب و روز به من آرامش می داد را بشنوم …
دلم برای آن خنده های قشنگت تنگ شده است عزیزم…
تو رفتی و تنها چند خاطره که هیچگاه نمی توانم فراموش کنم بر جا گذاشتی …
خاطره هایی که یاد آن این دل عاشقم را می سوزاند!
دلم بدجور برای تو تنگ است عزیزم….
برگرد ! بیا تا دوباره قصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم …
برگرد تا قصه من و تو پایانش تلخ و غم انگیز نباشد!
دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده است…
چه عاشقانه دستانم را می گرفتی و در کنارم قدم می زدی ، چه عاشقانه مرا در آغوش خود می فشردی!
چرا رفتی از کنارم؟ تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای بی محبت با چند خاطره تلخ مانده ام…
برگرد تا دوباره آن خاطره های شیرین با هم بودنمان تکرار شود….
دلم بدجور برای تو ، برای حرفهایت ، درد دلهایت ،صدای گریه هایت تنگ شده است…
عزیزم برگرد تا دوباره جان بگیرم و منی که اینک خسته از زندگی ام نفس بگیرم…
با آمدنت مرا دوباره زنده کن و احساس را در وجود من شعله ور کن تا عاشقانه تر از همیشه از تو و آن عشق پاکت بنویسم ….

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گریه نکن عزیزم

دلت تنگ است  میدانم ، قلبت شکسته است می دانم ، زندگی برایت عذاب است میدانم ،  دوری برایت سخت است میدانم … اما برای چند لحظه آرام بگیر عزیزم …
گریه نکن که اشکهایت حال و هوای مرا نیز بارانی می کند ، گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد … آرام باش عزیزم ، دوای درد تو گریه نیست!
بیا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگیری ، با گریه خودت را آرام نکن …!
با تنهایی باش اما اشک نریز ، درد دلت را به تنهایی بگو زمانی که تنهایی!
گریه نکن که اشکهایت مرا نا آرام میکند .! گریه نکن چون  گریه تو را به فراسوی دلتنگی ها میکشاند ! گریه نکن که چشمهایم طاقت این را ندارند که آن اشکهای پر از مهرت را بر روی گونه های نازنینت ببینند ، و دستهایم طاقت این را ندارند که اشکهای چشمهایت را از گونه هایت پاک کنند .! گریه نکن که من نیز مانند تو آشفته می شوم!
گریه نکن ، چون دوست ندارم آن چشمهای زیبایت را خیس ببینم!
حیف آن چشمهای زیبا و پر از عشقت نیست که از اشک ریختن خیس و خسته شود؟
ای عزیزم ، ای زندگی ام ، ای عشقم ، اگر من تمام وجودت می باشم ،اگر  مرا دوست میداری و عاشق منی ، تنها یک چیز از تو میخواهم که دوست دارم به آن عمل کنی و آن این است که دیگر نبینم چشمهایت خیس و گریان باشند!
زندگی ارزش این همه اشک ریختن را ندارد ، آن اشکهای پر از مهرت را درون چشمهای زیبایت نگه دار ، بگذار این اشکها در چشمانت آرام بگیرند …
عزیزم گریه نکن چون من از گریه هایت به گریه خواهم افتاد!
وقتی اشکهایت را میبینم غم و غصه به سراغم می آید!
وقتی اشکهایت را میبینم حال و هوای غریبی به سراغم می آید !
وقتی اشکهایت را میبینم ، از زندگی ام خسته می شوم!
وقتی اشک میریزی دنیا نیز ماتم میگیرد ، پرندگان آوازی نمیخوانند ، بغض آسمان گرفته می شود ، هوا ابری می شود و پرستوهای عاشق خسته از پرواز !
گریه نکن عزیزم… آرام باش عزیزم … سرت را بر روی شانه هایم بگذار عزیزم و درد و دلهایت را در گوشم زمزمه کن عزیزم … من می شنوم بگو درد دلت را عزیزم!

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عشق,داستان عاشقانه

چشمانش…
چشمانش پر از اشک بود به من نگاه کردو گفت مرا دوست داری؟
به چشمانش خیره شدم، قطره های اشک را از چشمانش زدودم و خداحافظی کردم،
روزی دیگر که او را دیدم، آنقدر خوشحال شد که خود را در آغوش من انداخت و سرش را روی
سینه ام گذاشت و گفت اگر مرا دوست داری امروز بگو….!
ماه ها گذشت و در بستر بیماری افتاده بود، به دیدارش رفتم و کنارش نشستم و او را
نگاه کردم و گفت بگو دوستم داری…!
می ترسم دیگر هیچگاه این کلمه را از دهانت نشنوم، ولی هیچ حرفی نزدم به غیر از
خداحافظی…!!
وقتی بار دیگر به سراغش رفتم روی صورتش پارچه سفیدی بود، وحشت زده و حیران
پارچه را کنار زدم، تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم…
امروز روز مرگ من است، مرگ احساسم، مرگ عاطفه هایم
امروز او می رود ومرا با یک دنیا غم بر جا می گذارد
او می رودبی آنکه بداند به حد پرستش
دوستش دارم…

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به دلم مانده…

 


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مرا نمیخواهی دیگر …

مرا نمیخواهی دیگر میدانم
حتی اگر مرا ببینی هم نمیشناسی مرا دیگر میدانم
اینک همان نامه ای که برایم نوشتی را میخوانم
چه عاشقانه نوشته ای همیشه با تو میمانم
یک قطره اشک بر روی نامه میریزد،
چند لحظه میگذرد و نامه خیس خیس میشود
بدجور دلم را شکستی ، مدتیست که با من سرد سرد هستی
نمیدانم دیگر چه بگویم ، فراموشت کنم یا در غم نبودنت بسوزم
شبها را تا سحر بیدار بمانم ، یا شعر غمگینی که سروده ام را برای چندمین بار بخوانم
دلت از سنگ شده بی وفا ، چگونه دلت آمد بازی کنی با این دل تنها
مرا نمیخواهی دیگر میدانم ، احساس میکنم در آغوش کسی دیگر خوابیده ای میدانم
عطر و بوی تو پیچیده فضای غمگین قلبم را ، چیزی نگو دیگر نمیخواهم بشنوم بهانه های رفتنت را …
مقصر قلب من بود که عاشق شد ، به عشق بودنت بدجور به تو وابسته شد
امروز که آمده نه تو را میبینم و نه عشقی از تو را ، تنها میشنوم صدای هق هق گریه هایم را
بی خیال دیگر نه من نه تو ، ببین یک قلب ساده از آنجا عبور میکند به دنبالش برو
بدجور دلم را شکستی بی وفا ، حرفهای تو کجا و تنهایی غمگین من کجا
از همان اول هم نباید به تو دل می بستم ، میپذیرم سادگی دلم را…

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

کاش باور داشتی

کاش باور داشتی عشق مرا ، کاش درک میکردی احساس قلب مرا
کاش میدیدی اشکهای مرا ، که با هر نفس یک قطره اشک از چشمانم میریزد
با یاد تو داغ دلم تازه تر میشود
کاش میسوخت خاطره ها ، کاش از یادم میرفت گذشته ها
کاش هیچگاه به یادم نمی آمد لحظه هایی که در کنارت بودم
نبودنت را باور ندارم ، باور ندارم تو نیستی ، باور ندارم دیگر مال من نیستی
کاش باور داشتی عشق مرا ، کاش جا نمیگذاشتی در جاده های تنهایی قلب مرا
پشیمانم از اینکه به تو دل بستم ، سرزنش نمیکنم دلم را، دلم هنوز دیوانه ی توست
پشیمانم از اینکه عاشق شدم ، نفرین نمیکنم تو را ، دل دیوانه ام باز هم در پی توست
شاید دیگر نبینم تو را حتی در خواب، شاید دیگر نبینم چشمهایت را حتی یک بار!
گرچه لایقم نیستی ، گرچه بی وفایی و یک ذره هم عاشقم نیستی اما هنوز هم در حسرت داشتن توام ، هنوز هم خیره به عکسهای توام….
کاش باور داشتم که دیگر هیچگاه تو را نخواهم داشت…

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلت با من نیست

حال و روز خوشی ندارم ، این روزها حس خوبی ندارم
قلبم از احساسم شاکیست ، جان خودت بی خیال ،حوصله حرفهایت را ندارم
حرفی نزن که بدجور دلم از تو گرفته ، دیگر بس است هر چه تا به حال اشک از چشمانم ریخته
شاید تو لایق اشکهایم نیستی ، چشمانم از اشکهایم شاکیست ، تو برایم مثل قبل نیستی
آن عطر مهر و محبتهایت که فضای قلبم عاشقانه میکرد را دیگر حس نمیکنم ، وقتی دستهایم را میگیری آن گرمای همیشگی را احساس نمیکنم
نگو احساست به من همچو گذشته است که باور نمیکنم، نگو دوستم داری که درک نمیکنم
حال و روز خوشی ندارم ، سر به سر دلم نگذار که طاقت بی محبتی هایت را ندارم
قلبم از احساست دلخور است ، دلم گرفته و ابراز محبتهای آن قلب به ظاهر عاشقت بیهوده است
بهانه هایت تکراریست ، دیگر قلب شکسته ام ساده و دیوانه نیست ، گرچه هنوز هم خیلی دوستت دارم اما دیگر جای تو در کنارم خالی نیست
جای تو را غم آمده و پر کرده ، احساسم به عشقت شک کرده ، بودنت مرا آزار میدهد ، حرفهایت اشکم را در می آورد ،نیا در بستر عشق ، نیا که بیمارم ، طبیبی نیست و من به درد نبودنت دچارم
اینکه هستی اما تنها مال من نیستی ، اینکه در کنارمی اما به عشق نفسهایم با من همنفس نیستی ، اینکه اینجایی و دلت با من نیست !
به درد نبودنت دچارم ….
اگر باشی عذاب میکشم ، اگر نباشی تمام دردهای این دنیا را میکشم ، وای که هم بودنت ، هم نبودنت مرا عذاب میدهد ، فکری به حالم کن که عشقت دارد کار دستم میدهد
حال و روز خوشی ندارم ، جان خودت بی خیال که دیگر حوصله بهانه هایت را ندارم…

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خیانت

از همه گذشتم به خاطر تو ، چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو
دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو
گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ، وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم
گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری تا نفس دارم با تو بمانم
روزها گذشت… روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت
من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!
درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ، عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!
روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ، قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ، قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ، نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!
تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ، برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!
این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ، خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم
 خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم، تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم، او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ….
یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ، در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری….

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درد عشق...

 

خدایا گر تو درد عاشق رو می کشیدی

                         

            تو هم زهر جدایی را به تلخی می چشیدی

                                 

 اگر چون من به مرگ آرزوها می رسیدی           

                                           

          پشیمون می شدی از این که عشق و آفریدی

 

   خدایاعاصی و خسته به درگاه تو رو کردم

    

            نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم

 

دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهای

 

           بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو دارم

 

  بگو هرگز سفر کردی سفر با چشم تر کردی؟

    

             کسی را بدرقه با اشک تو با خون دل کردی؟

                   

  ز شهر آرزوهایت به ناکامی گذر کردی

 

              گل امید تو پر پر به خاک رهگذر کردی؟

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دوستت دارم بی وفا

یک کلام ، اولین و آخرین احساس قلبم نسبت به تو … دوستت دارم!
تو نیز گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ، دیروز گذشت و آخرش امروز است!
این من هستم که وفادار خواهم ماند ، این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!
این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم
این من بودم که سهم دیدارم با تو عشق بود ، این تو بودی که میگفتی از آغاز هم قصه من و تو دروغ بود!
تو هر چه دوست داری بگو، اما من هنوز بر سر حرفم هستم ، دوستت دارم!
خورشید بتابد یا نتابد، ماه باشد یا نباشد، شب و روز من یکی شده ، فرقی ندارد برایم ، همه چیز برایم رویا شده ، عشق تو برایم آرزو شده ، به رویا و آرزو کاری ندارم ، حقیقت این است که دوستت دارم!
کاش تو نیز مثل من بودی ! مثل من عاشق ، بی قرار ، چشم انتظار ، در انتظار بهار
کاش تو نیز حال مرا داشتی، هوای مرا داشتی…
بی خیال میخواهی هوایم را داشته باش یا نداشته باش ، میخواهی به انتظار من باش یا نباش ، من دوستت دارم
نمیترسم از رفتنت ، نمی بازم از شکستنت، نمیخندم و نمیگریم ، از این هیاهو و التهاب تنها یک احساس است که می ماند ، دوستت دارم!
دوست داشتن تو دو روز باشد یا یک عمر مهم نیست ، مهم این است که من در این دنیا و آن دنیا دوستت دارم
میخواهی باور کن یا نکن ، حس کن ، یا از آن بگذر ، اما قبل از گذشتنت لحظه ای صبر کن ،دوستت دارم … حالا هر جا که میخواهی برو…

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

رهگذر بی وفا

خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا!
پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من، اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم
خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی ، بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت
به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان ، اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت
خواستم همیشگی باشی ، اما دل کندی از من خسته و تنها!
بدجور شکستی قلبم را ، من که به هوای قلب با وفایت آمده بودم ، بدجور گرفتی حالم را
اگر باشی یا نباشی فرقی ندارد برایم ، حالا که نیستی ، میبینم چقدر فرق دارد بود و نبودت
روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ، عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!
بینمان هر چه بود تمام شد ، آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد ، این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد
ماندگار شد و دلم را سوزاند ، کاش هیچ یادگاری از تو در دلم نمی ماند
خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا ، من چقدر ساده بودم که قلبم را به تو سپردم بی هوا!
ماندنی نبودی ،تو سهم من نبودی ، رهگذری بودی که سری به قلب ما زدی ،آن راشکستی و رفتی…

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دیگر عاشق نمیشوم

دلم گرفته تر از این نمیشود، چشمهایم خیستر از این نمیشود
تمام غمها و غصه ها در دل من جا گرفته ، میدانستم اشکهایم روزی تمام میشود
تو برای من عشق نمیشوی ، تو برایم آنچه که میخواستم نمیشوی
از همان اول هم نباید به تو دل میبستم ، میدانستم روزی تمام میشوی
تنهاتر از این نمیشوم ، یک عالمه آرزو در دلم انباشته شده ، تا ابد آرزو به دل میمانم
این تنها حسرت است که بر روی آرزوهایم نقش بسته ، نه دیگر عاشق نمیشوم
ستاره زندگی ام خاموش است ، یاد من در خاطرت فراموش است ، دیگر از این بدتر نمیشود!
تو چه کردی با سرنوشت من ، من که همیشه لبخند بر روی لبانم بود ، چه کردی با خنده های من
کاری کردی که همه را مثل تو ببینم ، هیچکس را وفادار نبینم !
حال من از این خرابتر نمیشود ، روزگار من از این بهتر نمیشود
 این من هستم که تنها مانده ام در جاده های خالی زندگی ، یک لحظه هم برنگشتی و ببینی من کجا جا مانده ام  در راه زندگی
این من هستم که عذاب میکشم و غم رهایم نمیکند ، این تو هستی که بعد از رفتنت خاطره هایت آرامم نمیکند
چرا خاطره هایت را جا گذاشتی ، چرا اینگونه مرا تنها گذاشتی ، چرا بر روی قلبم پا گذاشتی !
حال من از این بدتر نمیشود…

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چشم ها دروغ نمی گویند!

امروز یکی بهم گفت فراموشت کنم
خندم گرفت...
اما گریه کردم!
فهمیدم نمی دونه چه غمه بزرگی تو دلمه
ندیده بود قلبم شکسته
ندیده بود گل عشقی رو که هر روز با گریه هام سیرابش میکنم هنوز پژمرده نشده
هیچی نگفتم
ولی چشمام همه چی رو گفته بودن...
چرا چشمای آدما هیچ وقت دروغ نمی گن؟

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عشق نافرجام

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند
همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست
شاید اگر مثل همیشه فکر کنم ، هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم
همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ، همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد
آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ، بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!
آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد…
تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ، تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم
همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد ، همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ، اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟
یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی
دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم آزاد باشم ، میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم!

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آرام نمیگیرد قلبم

آرام نمیگیرد قلبم اگر نیایی
میمیرد دل عاشقم اگر نمانی
تو خودت میدانی،
میدانی چقدر دوستت دارم و باز هم شعر رفتن را میخوانی
بدجور دلبسته ام به تو ، رحمی کن ، خواهش میکنم از دل بی وفای تو
نمیتوانم لحظه نبودنت را ببینم ، میدانم منتظر این هستی که از درد عشقت بمیرم
دلم میخواهد دوباره دستهای تو را بگیرم و دوباره تمام گلها را برایت بچینم
تنها از تو میخواهم که ، تنها نگذاری مرا
میسازم با بی محبتی هایت ، می مانم با دل بی وفایت، شب و روز را مینشینم به انتظارت
همین که هستی برایم کافیست ، نبودنت باورکردنی نیست ، هیچگاه حتی فکر رفتنت را هم نمیکردم
آرام نمیگیرد قلبم اگر نمانی ، بیش از این عذاب نده قلب عاشقم را
بیش از این نسوزان دل دیوانه ام را
بیش از این مرا در حسرت نگذار ، در حسرت بودنت، یا نه… انتظار زیادی است
در حسرت از دور دیدنت!
آرام نمیگیرد قلبم اگر نباشی ، میمیرد دل عاشقم اگر نیایی، تو خودت میدانی و باز هم مرا درحسرت دیدنت میگذاری…
این رسمش نبود ، چرا مرا عاشق خودت کردی و خودت را رها از عشق؟
چرا دلت را به کسی دیگر دادی و مرا اسیر سرنوشت؟
آرام نمیگیرد قلبم…

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اعتراف عاشقانه


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چه کاری با دلم کردی!

چه کاری با دلم کردی که از دنیا دیگه سیرم
که دائم بغضه تو سینم، دارم این گوشه می میرم
یهو چی شد که دل کندی، بگو چی شد که رنجیدی
چطوری عاشقم بودی، که اشک هام و نمی دیدی

یه چیزی خوب بگو دیگه، چرا ساکت شدی بازم
دارم داغون می شم آما.. نمی فهمی گل نازم
ببین عکس هارو آوردم، ببینی بلکه برگردی
چرا بی معرفت آخه، تو اینجوری باهام سردی

چقدر بی رحمه با قلبم، خدایا مردم از غصه
دارم دق می کنم اما، ازم حالی نمی پرسه
چه جوری می تونی بد شی، بری و بی خیالم شی
یه حسی تو دلم میگه، یه روزی عاشقم میشی

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلم دیوانه ی توست


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تــو مهـربان تـــرینشان بودی!

مـــــــــن زخمــــــــهای بی نظیری به تــن دارم
اما تــــ ـــــو مهــــربان تــــرینشان بودی ،
عمیـــــق تــــرینشان ،
عــــزیــــــــز تـــرینشان !

... ... ... ... ... ... ... بعــد از تــــ ـــو آدم ها
تنها خــــراش های کوچکی بودند بــر پوستـــــم
که هیچ کـــــــدامشان
به پای تـــــ ــــــو نــــــرسیــدند

 

چنین بامهربانی خواندنت چیست؟
بدین نامهربانی راندنت چیست؟
بپرس از این دل دیوانه ی من
که ای بیچاره ......،ماندنت چیست؟

*** **** **** ** ** ** ** ** **** ** **

با گفتن : “عزیزم جایت خالیست” نه جای من پر می شود و نه از عمق شادی هایت کمتر

فقط دلخوش می شوم که هنوز بود و نبودم برایت مهم است . .

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

داستان کوتاه خیانت در رستوران

دیشب با دوستم رفته بودم رستوان.... روبروی ميز ما یه دختر پسر نشسته بودن که پسره پشتش به ميز ما بود،معلوم بود با هم دوست هستند،اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد.... قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست،دختره شروع کرد به آمار دادن،سرمو انداختم پایین....دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم. خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم،با نگاهش قبول کرد!



بلند شدن ،پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخته ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت،براش نوشته بودم ..... .....خیـــــــلی پستی.

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آهسته،قلبم شکسته

برای خواندن این متن عاشقانه به ادامه مطلب مراجعه کنید.


ادامه مطلب
نویسنده: محمد ׀ تاریخ: چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

 

رسم عاشقی این نیست که بگویی مرا دوست داری و بعد از مدتی مرا تنها بگذاری.
رسم عاشقی این نیست که مرا به اوج قله احساسات ببری و بعد مرا از همان جا رها کنی.
این رسمش نیست که پا به پای من بیایی و روزی رفیق نیمه راه شوی.
این رسمش نیست که قلبم را بگیری و  آن را بازیچه خودت کنی.
این رسمش نیست که مرا در آغوش بگیری و هوس را به جای عشق برایم معنا کنی.
یکرنگ باش ای تو که ادعا میکنی عاشقترینی ، مغرور نباش ای تو که ادعا میکنی مرا دوست داری ، تو که میگفتی تنها مال منی ، پس چرا برای همه چشمک میزنی.
تو که میگفتی تنها در قلب منی ، پس چرا در قلب همه پرسه میزنی؟
وفادار باش ، ای تو که در آغاز آشنایی وفاداری در حرفهایت بود ، صادق باش ای تو که با دروغ مرا در دام خودت انداختی .
یکدل باش با دلی که تنها به عشق تو مانده و خطی سرخ بر روی همه کشیده.
تو که میگویی مرا دوست داری چرا اشکهایم را پاک نمیکنی ، چرا دلتنگم نمیشوی و مرا صدا نمیکنی؟
به خدا این رسم عاشقی نیست.

نویسنده: محمد ׀ تاریخ: چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

درباره وبلاگ

ای كسانی كه مامور دفن من هستید؛ دستهایم را بیرون از تابوت بگذارید تا همه بفهمند منتظر كسی بودم ولی به او نرسیدم. كفنی سیاه تنم بپوشانید تا همه بدانند سیاه بخت تر از همه من بودم . چشمهایم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم به راه كسی بودم ولی به او نرسیدم . و در آخر دو قطعه یخ به شكل صلیب بالای سر من بگذارید تا با اولین طلوع آفتاب به جای او برایم اشك بریزد.. وقتی مردم وقتی مردم روی قبرم ننویسیدکه بودم. وقتی مردم روی قبرم ننویسید: نه شعری نه شاعری ننویسیدکه بودم از چه تباری وقتی مردن آخرین نقطه راهه نمی خواد سنگ روی قبرم بذارید... وقتی هر اومدنی رفتنی داره نمی خواد گل روی قبرم بکارید... خیلی وقتا پیش از این مرده بودم عمری دلمرده به سر برده بودم بدون سنگ بدون نام نشون چوب این زندگی رو خورده بودم. وقتی مردم روی قبرم ننویسیدکه بودم... ننویسیدکه بودم...


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , maargyazendegi.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM